مطالب برجسته
برچسبها
عنوان دلخواه خود را برگزینید و در دایرهالمعارف به جستجوی درون مایههای مرتبط با آن بپردازید
نگاهی به تمامی سرگذشت ها
برای شناخت بیشتر تجربیات شخصی افراد در دوران هولوکاست، در بخش کارتهای هویت
هولوکاست: یک سایت آموزشی برای دانش پژوهان
در مورد تاریخ هولوکاست کاوش کنید و درک خود را از این واقعهی پیچیده با تحقیق از طریق مدارک، داستانهای شخصی، ویدئوها، عکسها، بازماندهها، نقشهها و اسناد دیگر، گسترش دهید.
تصاویر
مرور عکسها و بررسی مطالب مربوط به آن تصاویر در دانشنامه
آنچه باید بدانید
:
خانوادهی لونت نیز مانند یهودیهای دیگر در گتوی ورشو محبوس شدند. در ۱۹۴۲، زمانی که آبراهام مخفی شده بود، آلمانیها در یک یورش، مادر و خواهرانش را دستگیر کردند. آنها کشته شدند. او به اردوگاه کار اجباری در همان نزدیکی فرستاده شد، اما فرار کرد و به پدرش در گتو پیوست. در ۱۹۴۳، آنها به مایدانک تبعید شدند و پدر آبراهام آنجا فوت کرد. بعداً آبراهام به اسکاژیسکو، بوخنوالد، اشلیبن، بیزینگن و داخائو فرستاده شد. نیروهای ایالات متحده، آبراهام را هنگامی که آلمانیها، زندانیها را از محل خارج میکردند، آزاد کردند.
بنو هنگام جوانی از مهارت خود در زبان های خارجی برای کسب نقش های کوچک در فیلم ها استفاده می کرد. او و خانواده اش به گتوی لودز تبعید شدند و در آنجا برای به دست آوردن اندکی غذا هر روز تقلا می کردند. بنو در نهضت مقاومت در از خط خارج کردن قطارها مهارت یافت. خانواده او به آشویتس فرستاده و از یکدیگر جدا شدند. تمام اعضای خانواده، به غیر از بنو و یکی از خواهرانش- که پس از جنگ او را یافت- جان خود را از دست دادند. بنو از چندین اردوگاه جان سالم به در برد و بعدها به ردیابی جنایتکاران جنگی کمک کرد.
بلانکا تنها فرزند یک خانواده صمیمی در شهر لودز لهستان بود. پدرش در سال 1937 درگذشت. پس از تهاجم آلمان به لهستان، بلانکا و مادرش همراه با مادربزرگ او که قادر به سفر نبود، در لودز ماندند. در 1940، او مجبور شد تا با سایر بستگانش به محله یهودی نشین لودز برود. در آنجا بلانکا در یک نانوایی مشغول به کار شد. بعد از آن، او به همراه مادرش در بیمارستانی درمحله یهودی نشین لودز کار می کردند. و تا 1944 که به اردوگاه راونسبروک در آلمان تبعید شدند، در آنجا باقی ماندند. بلانکا و مادرش از اردوگاه راونسبروک به اردوگاه فرعی زاکسنهاوزن فرستاده شدند. بلانکا وادار به کار در یک کارخانه هواپیما سازی (Arado-Werke) شد. مادرش به اردوگاه دیگری فرستاده شد. نیروهای شوروی در سپتامبر 1945 بلانکا را آزاد کردند. بلانکا با زندگی در خانه های متروکه سفر خود را به سمت لودز آغاز کرد. او فهمید که هیچ یک از اعضای خانواده اش از جمله مادرش زنده نمانده اند. او سپس به سمت غرب به برلین حرکت کرد و سرانجام در اردوگاه آوارگان اقامت گزید. او در 1947 به ایالات متحده مهاجرت کرد.
سیسیلی در میان شش فرزند خانوادهای یهودی مذهبی از طبقهی متوسط، جوانترین آنها بود. در ۱۹۳۹ مجارستان، منطقهی زندگی سیسیلی را در چکسلواکی اشغال کرد. اعضای خانوادهی او به زندان افتادند. آلمان در سال ۱۹۴۴ مجارستان را اشغال کرد. سیسیلی و خانوادهاش مجبور به نقل مکان به گتوی خوست و بعداً به آشویتس تبعید شدند. سیسیلی و خواهرش برای بیگاری انتخاب شدند. بقیهی خانواده پس از رسیدن به اردوگاه، با گاز کشته شدند. سیسیلی به اردوگاههای متفاوتی منتقل شد و در کارخانهها بیگاری کرد. نیروهای متفقین او را در ۱۹۴۵ آزاد کردند. پس از جنگ او دوباره به نامزدش ملحق شد و ازدواج کرد.
در سپتامبر 1939، آلمانی ها به لهستان حمله کردند. پس از اشغال ماکوف، سام به خاک شوروی فرار کرد. او برای تهیه آذوقه به ماکوف بازگشت، اما مجبور شد در محله یهودی نشین بماند. در سال 1942، او به آشویتس تبعید شد. با پیشروی ارتش شوروی در سال 1944، سام و سایر اسرا به اردوگاه هایی در آلمان فرستاده شدند. در اوایل سال 1945، زندانيان را وادار به راه پیمایی مرگ كردند. نیروهای آمریکایی سام را پس از فرار از یک بمباران هوایی آزاد کردند.
والدین شارلین، هر دو از رهبران انجمن محلی یهودیها بودند. خانوادهی آنها در فعالیتهای اجتماعی شرکت داشتند. پدر شارلین، استاد فلسفه در دانشگاه ایالتی لووف بود. جنگ جهانی دوم با حملهی آلمان به لهستان در ۱ سپتامبر ۱۹۳۹ آغاز شد. شهر شارلین در بخش شرقی لهستان که بر اساس پیمان آلمان- شوروی، در اوت ۱۹۳۹ به تصرف شوروی درآمده بود، قرار داشت. آنها در منزل خود، در بخش تحت اشغال شوروی ماندند و پدر شارلین به تدریس ادامه داد. آلمان در ژوئن ۱۹۴۱ به شوروی حمله کرد و پس از اشغال شهر، پدر شارلین را دستگیر کردند. او دیگر پدرش را ندید. شارلین، مادر و خواهرش به اجبار به گتوی هوروخیف منتقل شدند. در ۱۹۴۲، شارلین و مادرش، پس از شنیدن شایعههایی مبنی بر تخریب گتو توسط آلمانیها، از گتو فرار کردند. خواهرش جداگانه پنهان شد اما دیگر خبری از او نشنیدند. شارلین و مادرش زیر بوتهای در ساحل رودخانه پنهان شدند و با پنهان شدن در زیر آب برای مدتی، از دستگیر شدن نجات یافتند. آنها چندین روز پنهان بودند. یک روز شارلین بیدار شد و متوجه شد که مادرش ناپدید شده است. شارلین به تنهایی در جنگلهای نزدیک هوروخیف زنده ماند و توسط نیروهای شوروی آزاد شد. او بالاخره به ایالات متحده مهاجرت کرد.
لئا در پراگا در حومه ورشو لهستان بزرگ شد. او یکی از اعضای فعال جنبش جوانان صهیونیست بود. آلمان در سپتامبر 1939 به لهستان حمله کرد. یهودیان مجبور شدند در محله یهودی نشین ورشو زندگی كنند. آلمانی ها در نوامبر 1940 ورودی ها و خروجی های اردوگاه ورشو را به طور كامل بستند. لئا با گروهی از اعضای جنبش جوانان در این محله زندگی می کرد. در سپتامبر 1941، او و دیگر اعضای گروه از محله یهودی نشین گریختند و به یكی از مزارع جنبش جوانان در زارکی، نزدیک چستوخووا در لهستان رفتند. در ماه مه 1942، لئا به عنوان پیک نهضت زیرزمینی مشغول کار شد و با استفاده از اوراق شناسایی جعلی لهستانی بین محله یهودی نشین کراکوف و اردوگاه پلاشوف در رفت و آمد بود. با وخیم شدن اوضاع، او به تارنوف گریخت، اما بلافاصله تصمیم گرفت به کراکوف برگردد. در چستوخووا و ورشو، او را به عنوان یک لهستانی غیریهودی می شناختند و نقش پیک کمیته ملی یهودی و سازمان مبارزان یهودیان (ZOB) را بر عهده داشت. طی شورش لهستانی های ورشو در سال 1944، او همراه با یک واحد یهودی در "ارتش مردمی" جنگید. لئا به دست نیروهای شوروی آزاد شد. او پس از جنگ به مردم در مهاجرت از لهستان کمک می کرد. لئا ابتدا به اسرائیل رفت و سپس در ایالات متحده ساکن شد.
امانوئل و خانواده اش در شهر کوچک "می یخوف" در شمال کراکوف زندگی می کردند. بعد از حمله آلمانی ها به لهستان در سپتامبر1939، آزار و اذیت یهودیان افزایش یافت. آلمانی ها محله یهودی نشینی را در می یخوف ایجاد کردند. امانوئل وادار شد که در این محله زندگی کند. قبل از تخریب محله در 1942، امانوئل به همراه مادر و خواهرش از محله فرار کردند. او با هویت جعلی و همراه با اعضای نهضت زیرزمینی لهستان در صومعه ای ماند. امانوئل بعد از یک سال و پس از ظنین شدن یکی از معلمان به هویت یهودی او، صومعه را ترک کرد. سپس به کار قاچاق کالا به کراکوف و ورشو مشغول شد. او در پاییز 1943 به مجارستان گریخت. بعد از اشغال مجارستان توسط آلمان در 1944، امانوئل مجدداً کوشید تا فرار کند اما دستگیر و زندانی شد. او از جنگ جان سالم به در برد.
پاولا یکی از چهار فرزند یک خانواده متدین یهودی بود كه در شهرصنعتی لودز- که تعداد زیادی یهودی ساکن آن بودند- به دنیا آمد. در کودکی، پاولا در مدارس دولتی تحصیل می کرد و سه جلسه در هفته نیز به صورت خصوصی درمورد دین یهود آموزش می دید. پدرش صاحب یک فروشگاه مبلمان بود.
39-1933: من و برادران و خواهرانم مدت زمان زیادی را در باشگاه گروه صهیونیستی مان، گوردونیا می گذراندیم. گروه ما به ارزشهای انسانی، نیروی کار یهود، و ساختن یک سرزمین یهودی در فلسطین معتقد بود. من دوست داشتم با دستانم کار کنم و کارهای بسیاری از قبیل بافندگی، قلاب بافی و خیاطی انجام می دادم. در سپتامبر1939، وقتی در دبیرستان مشغول تحصیل بودم، آلمان به لهستان حمله کرد و در هشتم سپتامبر لودز را تصرف کرد و تحصیلات من ناتمام ماند.
44-1940: در اوایل 1940 خانواده ما به اجبار دوباره به محله یهودی نشین لودز منتقل شد. در آنجا فقط یک اتاق به هر شش نفر ما اختصاص داده شد. مشکل اصلی ما غذا بود. به من در تولیدی پوشاک زنانه ای که کار می کردم حداقل برای ناهار مقداری سوپ می دادند. اما ما شدیداً نیاز به غذای بیشتری برای برادر کوچکترم داشتیم که بسیار بیمار و دچار خونریزی داخلی بود. از پنجره کارخانه ای که در آن کار می کردم به مزرعه سیب زمینی نگاه کردم. با اینکه می دانستم اگر مرا بگیرند کشته خواهم شد، یک شب سینه خیز به مزرعه رفتم و تا می توانستم سیب زمینی چیدم و به خانه بردم.
در1944 ، پاولا به عنوان کارگر مجانی به برمن در آلمان فرستاده شد. او در 1945 از اردوگاه برگن- بلزن آزاد شد و بعد از جنگ به ایالات متحده مهاجرت کرد.
نانی فرزند ارشد یک خانوادهی یهودی بود که چهار فرزند داشتند. او در شهر کوچک اشلاوه (Schlawe) در شمال آلمان به دنیا آمد. پدرش مالک آسیاب شهر بود. نام عبریاش "نوکا" بود. او کنار آسیاب، در خانهای که اطراف آن را درختان میوه و باغی بزرگ فرا گرفته بود، بزرگ شد. در ۱۹۱۱، نانی با آرتور لوین ازدواج کرد. آنها کنار هم دو فرزندشان، لودویگ و اورسولا را بزرگ کردند.
۱۹۳۳-۳۹: من و مادر بیوه ام به برلن نقل مکان کردهایم. ما ازافزایش یهودستیزی در اشلاوه وحشت داشتیم و امیدوار بودیم که به عنوان یهودی در یک شهر بزرگ کمتر جلب توجه کنیم. ما در طبقهی پایین منزل خواهرم کتی زندگی میکنیم که با یک مرد پروتستان ازدواج کرده و تغییر مذهب داده است. اندکی بعد از مستقر شدن ما، آلمانیها رفت و آمد عمومی یهودیان را محدود کردند، بنابراین دیگر در خارج از آپارتمان احساس امنیت نمیکنیم.
۱۹۴۰-۴۴: من و مادرم به محلهی یهودی نشین ترزین اشتاد (Theresienstadt) در بوهمیا تبعید شدهایم. به ما اتاقی در طبقهی دوم یک خانه دادهاند که کثیف، شلوغ و پر از شپش است. اجاق با خاک اره روشن میشود. من که ۵۶ سالهام، به عنوان جوانترین فرد اتاقمان کیسههای خاک اره را روی پشتم به سختی حمل میکنم. روز به روز ضعیف تر میشوم و حالا گوشهایم سنگین شده و با عصا راه میروم. امروز صبح متوجه شدم که در لیست افرادی هستم که باید به اردوگاه دیگری بروند. نمی خواهم بروم اما چارهی دیگری ندارم.
در ۱۵ ماه مه ۱۹۴۴، نانی را به آشویتس فرستادند و به محض ورود او را با گاز کشتند. او ۵۶ سال داشت.
دهکده ای که دیوید در آن بزرگ شد در لیتوانی نزدیک مرز لتونی قرار داشت. پدرش یک دستفروش بود. دیوید در سن شش سالگی برای تحصیل در متون سنتی یهودی، به آکادمی مذهبی در شهر اوکمرگه، شهری که یهودیان آن را با نام روسیاش، ویلکومیر، می شناختند, فرستاده شد. شش سال بعد، خانوادهی دیوید از او خواستند که به منزل بازگردد، زیرا پدرش فوت کرده بود و او باید سرپرستی خانواده سلزنیک را برعهده می گرفت.
۱۹۳۳-۳۹: من شغلم را در ۱۹۳۳ از دست دادم، بنابراین لیتوانی را ترک کردم و به ایالت متحده و سپس به پرتغال رفتم. اما در ۱۹۳۶، کشورهای حوزه بالتیک در معرض خطر حملهی استالین و هیتلر قرار داشتند و من تصمیم گرفتم برای کمک به مادر و خواهرانم که به شهر کُونو مهاجرت کرده بودند، به کشور بازگردم. خطر جنگ بر ما سایه افکنده بود اما یهودیان نمی توانستند شهر را ترک کنند. از طریق رابط های بازار، شغلی در خرده فروشی لوازم اداری پیدا کردم.
۱۹۴۰-۴۴: در تابستان ۱۹۴۱ آلمان، کونو را اشغال کرد و ما را به گتو فرستادند. در ۱۹۴۳، شرایط بدتر شد. در مارس ۱۹۴۴، کشتار یهودیان ساکن گتو، شدت گرفت. من برخی از اوکراینیها و لیتوانیاییها را میدیدم که به نازیها کمک می کردند. شاهد بودم که بچهها را به آخرین طبقه ساختمانی بردند و آنها را از پنجره به سمت نگهبانی که در خیابان ایستاده بود پرت کردند. سپس نگهبان آنها را بلند کرد و آنقدر سرشان را به دیوار کوبید تا بمیرند.
در ۱۹۴۴، دیوید زمانی که وسیلهی نقلیه، گتو را ترک میکرد گریخت و تا زمان آزاد شدن منطقه به مدت سه هفته در جنگلی در همان حوالی پنهان شد. او در۱۹۴۹ به ایالات متحده مهاجرت کرد.
فیگا با شوهرش، ولول و سه فرزندشان در شهر کوچک کالوشین (Kaluszyn) زندگی میکردند. این شهر در ۳۵ مایلی شرق ورشو قرار داشت و اکثر ساکنین آن یهودی بودند. خانواده کیسیلنیچکی، مذهبی بودند و در خانه به زبان عبری صحبت میکردند. فیگا خانهدار و همسرش تاجر بود و اغلب برای کار با اسب و گاری به ورشو مسافرت میکرد.
۱۹۳۳-۳۹: آلمان اخیراً به لهستان حمله کرده و چند روز پیش نیروهای آلمانی درست همین جا در کالوشین با ارتش لهستان جنگیدند. نیمی از شهر، از جمله خانهی ما بمباران و با خاک یکسان شد. به همین دلیل ما به محلهی پسر عموی ولول، مويشه در حومه شهر نقل مکان کردیم. سربازان آلمانی اكنون در کالوشین هستند و نازیها مشغول "اسکان دادن" صدها یهودی میباشند که از شهرهای دیگر آمدهاند. خانوادهها مجبورند در اتاق های مشترک با هم زندگی کنند.
۱۹۴۰-۴۴: شرایط زندگی در کالوشین رو به وخامت است. اینجا در محلهی یهودی نشین که نازیها اخیراً راههای ورود و خروج آن را مسدود كردهاند، مردم از گرسنگی جان میدهند. تميز نگهداشتن این خانههای پر ازدحام از شپشهايی كه ناقل تیفوس کشنده هستند بسيار مشکل است و پسر ۲۱ سالهی من، ايسرائل ایتساک، دچار تب شده و من برای او نگرانم. او از گرسنگی ضعیف شده و دارو هم کمیاب است. من تا آنجا که بتوانم از او پرستاری میکنم.
پسر فیگا در اثر بیماری تیفوس جان سپرد. در اواخر سال ۱۹۴۲، نازیها شهر كالوشین را تخریب كرده و اکثر جمعیت ساکن در محلهی یهودینشین را به اردوگاه مرگ تربلینکا فرستادند. فیگا در سن پنجاه و چهار سالگی جان خود را از دست داد.
اینگه تنها فرزند برتولت و ریگینا آورباخر، زوج متدین یهودی بود که در کیپنهایم، دهکده ای در جنوب غربی آلمان نزدیک جنگل سیاه زندگی می کردند. پدرش تاجر پارچه بود. خانواده اینگه در خانه ای بزرگ با 17 اتاق و خدمتکارانی که کارهای خانه را انجام می دادند، زندگی می کردند.
39-1933: در 10 نوامبر 1938، افراد شرور و اوباش با پرتاب سنگ همه شیشه های خانه ما را شکستند. همان روز پلیس پدر و پدربزرگ مرا دستگیر کرد. من و مادر و مادربزرگم در اتاقکی پنهان شدیم تا وضعیت به حالت عادی برگشت. وقتی بیرون آمدیم، مردان یهودی شهر به اردوگاه کار اجباری داخائو (Dachau) منتقل شده بودند. چند هفته بعد به پدر و پدربزرگم اجازه بازگشت به خانه دادند، اما درماه مه پدربزرگم در اثر حمله قلبی جان سپرد.
45-1940: وقتی 7 ساله بودم، با خانواده ام به محله یهودی نشین ترزین اشتاد (Theresienstadt) در چکوسلواکی تبعید شدیم. هنگامی که به آنجا رسیدیم، همه وسایلمان- غیر از لباسهایی که پوشیده بودیم و عروسکم، مارلنه- را از ما گرفتند. شرایط اردوگاه بسیار طاقت فرسا بود. سیب زمینی به اندازه الماس ارزش داشت. من اغلب گرسنه، وحشت زده و بیمار بودم. در جشن تولد هشت سالگی ام، پدر و مادرم یک کیک سیب زمینی کوچک با کمی شکر به من هدیه دادند؛ در جشن تولد نه سالگی ام، از لباسهای مندرس و کهنه لباسی نو برای عروسکم دوختند، و در جشن تولد ده سالگی ام مادرم شعری را که خود سروده بود به من هدیه داد.
در 8 ماه مه 1945، اینگه و والدینش از محله یهودی نشین ترزین اشتاد که 3 سال در آن زندگی کرده بودند، آزاد شدند. آنها در ماه مه 1964 به ایالات متحده مهاجرت کردند.
الز، كه پیش از ازدواج نامش الز هرتس بود، یکی از سه فرزند خانوادهای یهودی بود که در شهر بندری بزرگ هامبورگ زندگی میکردند. پدرش مالک یک شرکت صادرات و واردات غلات بود. وی در کودکی در مدرسهی خصوصی دخترانه تحصیل میکرد. او در ۱۹۱۳ با فریتس روزنبرگ ازدواج و به همراه شوهرش به گوتینگن مهاجرت کرد. آنها سه فرزند خود را در این شهر بزرگ کردند.
۱۹۳۳-۳۹: با شروع بحران اقتصادی در دههی ۱۹۳۰، کسب و کار کارخانهی نساجی همسرش نیز کساد شد. وقتی نازیها در۱۹۳۳ به قدرت رسیدند، کارخانهی روزنبرگ را مصادره کردند. این خانواده که از کسب درآمد برای معاش محروم شده بودند، از خانهی خود نیز بیرون رانده شدند. آنها به هامبورگ نقل مکان کردند و در آنجا از طریق کمک مالی بستگان و همچنین درآمد دو فرزندشان که از راه شاگردی در بازار درآمدی داشتند، زندگی خود را میگذراندند.
۱۹۴۰-۴۳: در اواخر۱۹۴۱، خانواده روزنبرگ به گتوی مینسک در اتحاد جماهیر شوروی تبعید شدند که در۸۰۰ مایلی شرق آنجا بود. در آنجا الز مجبور بود شبها برف و یخ خطوط راه آهن را پاک کند. در ژوئیه ۱۹۴۲، پس از آنکه گروههای کارگر، گتو را برای کار روزانه ترک کردند، محله به محاصرهی نیروهای اساس درآمد. دستهی الز از گتو صدای تیراندازی شنیدند. کارگران سه روز در محل كار خود نگه داشته شدند؛ اضطراب آنها ساعت به ساعت بیشتر میشد. الز هنگامی که به گتو بازگشت با صدها جسد روی زمین مواجه شد اما خانوادهاش به طور معجزه آسایی هنوز زنده بودند. حدود ۳۰ هزار نفر کشته شده بودند.
در سپتامبر ۱۹۴۳، پسر الز، هاینتس، به اردوگاه مرگ تربلینکا (Treblinka) منتقل شد. دو هفته بعد، آن گتو نابود شد. دیگرهیچگاه از الز و سایر افراد خانوادهی او خبری شنیده نشد.
فریتز یکی از سه پسر خانوادهای یهودی در شهر دانشگاهی گوتینگن (Goettingen) بود. خانواده روزنبرگ، از سال ۱۶۰۰ در این شهر زندگی میکردند. پدرش مالک یک کارخانهی نساجی بود. فریتس به عنوان فروشنده در آنجا کار میکرد و بعدها او و برادرانش کارخانه را به ارث بردند. در۱۹۱۳ فریتز با الز هرتس ازدواج کرد. تا اوایل دههی ۱۹۲۰، آنها صاحب دو پسر و یک دختر شده بودند.
۱۹۳۳-۳۹: در ۱۹۳۳ نازیها در آلمان به قدرت رسیدند. یک سال بعد کارخانهی روزنبرگ مصادره شد و سه مأمور نازی به خانهی آنها آمدند. یکی از مأموران تفنگی روی میز گذاشت و به فریتز گفت که اگر ظرف یک هفته خانه را ترک نکنند، آنها را با وسایلشان از پنجره به بیرون پرتاب خواهند كرد. ظرف یک ماه خانوادهی فریتز به هامبورگ نقل مکان کردند. آنها با حمایتهای مالی عموی فریتز تا شروع جنگ در پاییز ۱۹۳۹ در هامبورگ ماندند.
۱۹۴۰-۴۳: در نوامبر۱۹۴۱، فریتز و خانوادهاش به همراه يك هزار یهودی دیگر از هامبورگ به گتوی مینسک در اتحاد جماهیر شوروی تبعید شدند. آنها به محض ورود توسط مأموران اس اس در ساختمانی با آجرهای قرمز جمع شدند و اجسادی را روی زمین پراکنده دیدند. قبل از اسکان یهودیان هامبورگ در آنجا، اجساد باید از ساختمان بیرون برده و لکههای خون از روی دیوارها پاک میشد. هنوز روی میزها، غذای نیم خورده وجود داشت. زندانیانی که آنجا بودند گفتند که هزاران یهودی روس را کشتهاند تا برای اسکان زندانیان جدید فضای کافی فراهم شود.
در اکتبر۱۹۴۳، گتوی مینسک برچیده شد. دیگر خبری از فریتز شنیده نشد. فرزند او، هاینتس در سپتامبر تبعید شد و تنها فرد خانواده بود که از جنگ جان سالم به در برد.
We would like to thank Crown Family Philanthropies and the Abe and Ida Cooper Foundation for supporting the ongoing work to create content and resources for the Holocaust Encyclopedia. View the list of all donors.