نفتالی در میان نه فرزند پدر و مادری یهودی مذهبی، جوانترین آنها بود. آنها در کالبوشووا زندگی میکردند. آلمان در سپتامبر ۱۹۳۹ به شهر او حمله و شروع به دستگیری یهودیها نمود. کمی بعد، گشتاپو (پلیس مخفی آلمان) پدر نفتالی را کشت. نفتالی موفق شد به جنگل فرار کند و تا آزادی توسط نیروهای شوروی در اواسط ۱۹۴۴، به عنوان پارتیزان فعالیت میکرد. او به ارتش لهستان پیوست و به آزادی کراکوف کمک کرد. در سال ۱۹۴۷ وی به ايالات متحده مهاجرت كرد.
من حدود...حدود شش هفته در پوستکوف بودم. در آن زمان هر شب تشریفات داشتیم، وقتی حضورغیاب انجام میگرفت، اشمیت یک نفر را انتخاب و اعدام میکرد. همهی ما مجبور بودیم پس از حضورغیاب، اعدام را تماشا کنیم. معمولاً او یکی از ما را برای انجام اعدام انتخاب میکرد. چیزهای مختلفی...مسائلی بود که...که...در کتابی که مینویسم، جزئیات بیشتری بیان میکنم، زمانهایی بود که فرد انتخاب شده برای انجام اعدام، نمیخواست یهودی دیگر را اعدام کند. بنابراین به دلیل امتناع از اعدام دیگری، یک چاقو بیرون میآورد و گلویش را میبرید .این اشمیت یک...عادت دیگر هم داشت. ما در مسیر آمدن به سر کار، درختها را میبریدیم زیرا آنها میخواستند اردوگاه را بزرگتر کنند و او عادت داشت که بدون هدف گیری به سمت ما شلیک کند. یک بار تیر به بازوی راستم خورد. و...اه...کار کردن با آن دست خیلی سخت بود...اما صدمهای نزد و من با کمک یک نفر دیگر به کار ادامه دادم و سپس برای مأموریت دیگری منتقل شدم تا تیرها...تیرهای تلفن را در شهر تارنوف نصب کنم. یک بار زمانی که داشتم یک ستون تلفن را میکشیدم...بلند می کردم، یکی از مهرههای کمرم از جا در رفت و نتوانستم صاف بایستم. میدانستم که اگر آنها بفهمند چنین اتفاقی افتاده است به من شلیک میکنند چرا که چه نیازی به فردی با کمر معیوب بود؟ پس با کمک یک نفر نجات یافتم و به خانه برگشتم.
We would like to thank Crown Family Philanthropies, Abe and Ida Cooper Foundation, the Claims Conference, EVZ, and BMF for supporting the ongoing work to create content and resources for the Holocaust Encyclopedia. View the list of donor acknowledgement.