
جدول زمانی رژیم نازی و ارتش آلمان
این جدول زمانی، به چگونگی تعامل نخبگان حرفهای ارتش و دولت نازی میپردازد. این جدول به طور ویژه بر پذیرش ایدئولوژی نازی توسط فرماندهان ارتش و نقش آنها در ارتکاب جنایات علیه یهودیان، اسیران جنگی و غیرنظامیان غیرمسلح در چارچوب این ایدئولوژی تأکید دارد.
پس از هولوکاست، ژنرالهای ارتش آلمان ادعا کردند که در جنگ جهانی دوم شرافتمندانه جنگیدهاند و مسئولیت جنایات جنگی را صرفأ بر عهدهی اساس، گارد نخبهی نازی و رهبر اساس، هاینریش هیملر دانستند.
افسانهی موسوم به ”دستان پاک“ ارتش آلمان، به ویژه در ایالات متحده مورد پذیرش قرار گرفت. در بحبوحهی جنگ سرد، رهبران نظامی آمریکا، برای مقابله با اتحاد جماهیر شوروی به اطلاعات همتایان آلمانی خود متکی بودند. از آنجا که گزارشهای شوروی دربارهی جنگ غیرقابل اعتماد تلقی میشد و بیشتر جنایات ارتش آلمان در قلمرو شوروی رخ داده بود، این افسانه برای چندین دهه بدون چالش ادامه یافت.
این امر منجر به دو تحریف ماندگار در روایت تاریخی جنگ جهانی دوم شد. نخست، ژنرالهای آلمانی، نه به عنوان جنایتکاران جنگی و همدست رژیم نازی، بلکه بهعنوان الگوهایی از مهارت نظامی به تصویر کشیده شدند. دوم، نقش ارتش آلمان در هولوکاست تا حد زیادی نادیده و به فراموشی سپرده شد.
این جدول زمانی با مرور بر چگونگی تعامل نخبگان حرفهای ارتش و دولت نازی به بررسی این تحریفها میپردازد. این جدول به طور ویژه بر پذیرش ایدئولوژی نازی توسط فرماندهان ارتش و نقش آنها در ارتکاب جنایات علیه یهودیان، اسیران جنگی و غیرنظامیان غیرمسلح در چارچوب این ایدئولوژی تأکید دارد.
جنگ جهانی اول (۱۹۱۸-۱۹۱۴)

جنگ جهانی اول، یکی از ویرانگرترین جنگهای تاریخ مدرن بود. شور و اشتیاق اولیهی طرفها برای یک پیروزی سریع و قاطع به سرعت رنگ باخت، زیرا جنگ به بنبستی از نبردهای پرهزینه و جنگهای سنگری بهویژه در جبههی غرب تبدیل شد. بیش از ۹ میلیون سرباز جان باختند، رقمی که بسیار فراتر از تلفات نظامی در تمام جنگهای صد سال گذشته بود. این تلفات سنگین، تا حد زیادی نتیجهی بهکارگیری سلاحهای جدیدی مانند مسلسل و سلاحهای شیمیایی همراه با ناتوانی فرماندهان نظامی در تطبیق تاکتیکهای سنتی خود با ماهیت مکانیزه شدهی جنگ بود.
”جنگ بزرگ“تجربهای سرنوشتساز برای ارتش آلمان بود. شکستهای ادارک شده در میدان نبرد و جبههی داخلی، باورهای این ارتش را دربارهی جنگ شکل داد و دیدگاه آنها را نسبت به رابطهی میان غیرنظامیان و سربازان بازتاب داد.
اکتبر ۱۹۱۶: سرشماری یهودیان در ارتش آلمان
درطول جنگ جهانی اول، حدود ۱۰۰۰۰۰ نفر از حدود ۶۰۰۰۰۰ سربازی که در ارتش آلمان خدمت میکردند یهودی بودند. بسیاری از آنها از میهنپرستانی بودند که جنگ را فرصتی برای اثبات وفاداری خود به کشورشان میدانستند. با اینحال، روزنامهها و سیاستمداران یهودی ستیز ادعا میکردند که یهودیان افراد بزدلی هستند که از جنگ فرار و از انجام وظیفهی خود شانه خالی میکنند. برای بررسی این ادعا، وزیر جنگ آلمان تحقیقاتی را دربارهی تعداد یهودیانی که در خط مقدم خدمت میکردند آغاز کرد. اما به دلیلی نامشخص، نتایج این تحقیق هرگز منتشر نشد. این سکوت به یهودیستیزان اجازه داد تا پس از جنگ، میهنپرستی یهودی را زیر سؤال ببرند.
۱۱ نوامبر ۱۹۱۸: آتشبس و افسانهی خنجر از پشت
پس از بیش از چهار سال نبرد، آتشبس بین آلمان شکستخورده و نیروهای متفقین در ۱۱ نوامبر ۱۹۱۸ به اجرا درآمد. برای مردم آلمان، شکست شوک بزرگی بود زیرا به آنها گفته شده بود که پیروزی آلمان حتمی است.
برای توجیه این شکست غیرمنتظره، برخی از آلمانیها به افسانه ”خنجر از پشت“ متوسل شدند. این افسانه ادعا میکرد که ”دشمنان داخلی“— به ویژه یهودیان و کمونیستها— باعث خرابکاری در اقدامات جنگی آلمان شدهاند. اما در واقع، رهبران نظامی آلمان، آگاه از اینکه پیروزی ممکن نیست و کشور در آستانهی فروپاشیست، امپراتور آلمان را متقاعد کردند که به دنبال صلح باشد. با اینحال، بسیاری از همین رهبران ارتش پس از جنگ، افسانهی ”خنجر از پشت“ را برای منحرف کردن مسئولیت شکست از ارتش، ترویج کردند.
۲۸ ژوئن ۱۹۱۹: پیمان ورسای
پیمان ورسای در ۲۸ ژوئن ۱۹۱۹ امضا شد و به جنگ جهانی اول پایان داد. دولت دموکراتیک تازه تأسیس آلمان، این پیمان را یک ”صلح تحمیلی “با شرایط سخت میدید.
علاوه بر دیگر مفاد قرارداد، این پیمان بهطور تحمیلی، قدرت نظامی آلمان را محدود کرد و ارتش آلمان به یک نیروی داوطلب ۱۰۰۰۰۰ نفری با حداکثر ۴۰۰۰ افسر کاهش یافت که هر کدام باید ۲۵سال خدمت میکردند. هدف از این محدودیت، جلوگیری از جابهجایی سریع افسران و آموزش و تریبت افسران جدید بود. این پیمان، تولید تانک، گاز سمی، خودروهای زرهی، هواپیما و زیردریایی و واردات سلاح را ممنوع کرده بود. ”ستاد کل“ ارتش که مسئول برنامهریزی نظامی بود منحل شد و آکادمیهای نظامی و سایر مؤسسات آموزشی تعطیل گشت. علاوه بر آن، این پیمان خواستار غیرنظامی شدن راینلند شد و نیروهای نظامی آلمان را از استقرار در امتداد مرز با فرانسه منع کرد. این تغییرات، چشمانداز شغلی افسران ارتش آلمان را به شدت محدود کرد.
۱ ژانویه ۱۹۲۱: بازسازی ارتش آلمان
جمهوری جدید آلمان که به جمهوری وایمار معروف بود، با چالشهای دشواری روبرو شد. یکی ازمهمترین آنها، سازماندهی مجدد ارتش موسوم به رایشسور (نیروهای مسلح آلمان) بود. دولت در ۱ ژانویه ۱۹۲۱ رایشسور را تحت رهبری ژنرال هانس فون سیکت دوباره سازماندهی کرد. بدنهی کوچک و همگن سپاه افسران رایشسور، به داشتن نگرشهای ضددموکراتیک، مخالفت با جمهوری وایمار و تلاش برای تضعیف و دور زدن پیمان ورسای شهرت داشت.
در طول دههی ۱۹۲۰، ارتش بارها این پیمان را نقض کرد. برای مثال، ”ستاد کل“ منحلشدهی ارتش، بهراحتی برنامهریزی نظامی خود را به دفتر تازه تأسیسی به نام ”دفتر نیرو“ منتقل کرد. ارتش همچنین بهطور مخفیانه، تسلیحاتی را که بر اساس پیمان ورسای ممنوع شده بودند، وارد کرد و حتی با اتحاد جماهیر شوروی قراردادی منعقد کرد که به آنها اجازه میداد تمرینات ممنوعهی تانک را در خاک شوروی انجام دهند. افسران ردهمیانی رایشسور، در سالهای بعد، به رهبران ارتش آلمان تحت رهبری هیتلر تبدیل شدند.
۲۷ ژوئیهی ۱۹۲۹: کنوانسیون ژنو
در ۲۷ ژوئیه ۱۹۲۹، آلمان و سایر کشورهای پیشرو، ”کنوانسیون ژنو را برای رفتار با اسیران جنگی“ امضا کردند. این توافقنامهی بینالمللی به منظور افزایش حمایت از اسیران جنگی بر اساس کنوانسیونهای قبلی لاهه در سالهای ۱۸۹۹-۱۹۰۷ طراحی شده است. این کنوانسیون یکی از مهمترین توافقنامههای بین المللی، در دههی ۱۹۲۰ برای کنترل جنگ بود. پروتکل ژنو (۱۹۲۵) محدودیتهایی را برای استفاده از گازهای سمی اعمال کرد. در سال ۱۹۲۸، ”پیمان بریان-کلوگ“ جنگ را برای مقاصد سیاسی محکوم نمود.
این قراردادها سعی داشتند با بهروزرسانی کردن قوانین بینالملل، از وقوع درگیریهای مخربی به مانند جنگ جهانی اول جلوگیری کنند. بااینحال، نگرش غالب در ارتش آلمان بر این بود که ضرورتهای نظامی همیشه باید بر قوانین بینالمللی اولویت داشته باشد. آلمان نیز همانند بسیاری از دیگر کشورها، در راستای منافعشان، این قوانین را دور زده و یا نقض کردند.
۳ فوریه ۱۹۳۳: دیدار هیتلر با رهبران ارشد نظامی

آدولف هیتلر در ژانویهی ۱۹۳۳ بهعنوان صدراعظم آلمان منصوب شد. تنها چهار روز بعد، او در دیداری خصوصی با رهبران ارشد نظامی تلاش کرد تا حمایت آنها را جلب کند. این امر به ویژه اهمیت ویژهای داشت، زیرا ارتش با نقش تاریخی و نفوذ گستردهی خود در جامعهی آلمان، توانایی بالقوهای برای سرنگونی رژیم جدید داشت.
با اینحال،فرماندهان نظامی به دلیل پوپولیست و رادیکال بودن هیتلر، به او اعتمادکامل نداشتند و از او حمایت نکردند. بااینحال، حزب نازی و ارتش آلمان،در اهداف سیاست خارجی خود همسو بودند. هر دو خواستار لغو پیمان ورسای، گسترش نیروهای مسلح آلمان و مقابله با تهدید کمونیسم بودند. در این دیدار نخست، هیتلر تلاش کرد به افسران ارتش اطمیان خاطر دهد و بیپرده دربارهی برنامههایش برای برقراری دیکتاتوری، بازپسگیری سرزمینهای از دست رفته و جنگ سخن گفت. تقریباً دو ماه بعد، هیتلر با ادای احترام به رئیس جمهور هیندنبورگ، ژنرال برجستهی جنگ جهانی اول، ارادت خود را به سنت نظامی آلمان نشان داد.
۲۸ فوریه ۱۹۳۴: ”بند آریایی“
”قانون احیای خدمات شغلی دولتی“ که در ۷ آوریل ۱۹۳۳ به تصویب رسید، شامل ”بند آریایی“ نیز بود. این بند تمامی آلمانیهای غیرآریاییتبار (به ویژه یهودیان) را ملزم میکرد که به اجبار از خدمات دولتی کنارهگیری کنند.
در ابتدا این بند شامل نیروهای مسلح نمیشد. اما در ۲۸ فوریه ۱۹۳۴، وزیر دفاع، ورنر فون بلومبرگ داوطلبانه آن را برای ارتش نیز به اجرا گذاشت. از آنجا که رایشسور (نیروهای مسلح آلمان) پیش از این نیز سیاستهای تبعیضآمیز علیه یهودیان اعمال میکرد و مانع ارتقای آنها میشد، اجرای این قانون بر کمتر از ۱۰۰ سربازی که در ارتش باقیمانده بودند تأثیر گذاشت. در واکنش به این تصمیم، کلنل اریش فون مانشتاین در یادداشتی به رهبران عالیرتبه نظامی، اخراج یهودیان را مغایر با ارزشهای سنتی ارتش و اصول حرفهای ارتش دانست و آنرا محکوم کرد، اما این مخالفتها تأثیر چندانی نداشت. تصمیم بلومبرگ برای اجرای ”بند آریایی“، یکی از موارد متعدد همکاری مقامات ارشد ارتش با رژیم نازی بود. آنها همچنین با افزودن نمادهای نازی به یونیفرمها و نشانهای نظامی و گنجاندن آموزش سیاسی مبتنی بر ایدئولوژی نازی در نظام آموزش ارتش، همسو با سیاستهای رژیم پیش رفتند.
۳۰ ژوئن تا ۲ ژوئیه ۱۹۳۴: ”شب دشنههای بلند“
در سالهای ۱۹۳۴–۱۹۳۳، هیتلر به تلاشهای ارنست روم (Ernst Röhm)، رهبر اسآ، برای جایگزینی ارتش حرفهای با یک شبهنظامی مردمی متشکل از اعضای اسآ پایان داد. فرماندهان نظامی، خواستار توقف روم شدند. هیتلر به این نتیجه رسید که ارتشی که بهطور حرفهای آموزش دیده و سازمان یافته، با اهداف توسعهطلبانه او سازگاری بیشتری دارد. او به نفع ارتش مداخله کرد و با حمایت از آنها، وفاداری آنها را در آینده برای خود تضمین کرد.
بین ۳۰ ژوئن تا ۲ ژوئیه ۱۹۳۴، رهبری حزب نازی، دستور قتل رهبران اسآ، ازجمله روم، و دیگر مخالفان سیاسی را صادر کرد. این کشتارها توافق میان رژیم نازی و ارتش را مستحکم کرد، توافقی که با چند استثنا نادر، تا پایان جنگ جهانی دوم پایدار باقی ماند. بهعنوان بخشی از این توافق، رهبران ارتش، پس از آنکه هیتلر در اوت ۱۹۳۴خود را پیشوا (رهبر) رایش آلمان معرفی کرد، از او حمایت کردند و بلافاصله سوگند وفاداری جدیدی تدوین کرده و بر اساس آن، وفاداری خود را به شخص هیتلر، بهعنوان مظهر ملت آلمان اعلام نمودند.
مارس ۱۹۳۵ تا مارس ۱۹۳۶: ایجاد ورماخت (نیروی دفاعی)
در اوایل سال ۱۹۳۵، آلمان نخستین گامهای آشکار خود را در جهت تجدید تسلیحات برداشت و به این ترتیب پیمان ورسای را نقض کرد. در ۱۶ مارس ۱۹۳۵، قانونی جدید مجدداً خدمت سربازی را اجباری کرد و شمار رسمی نیروهای ارتش آلمان را به ۵۵۰۰۰۰ نفر افزایش داد.
در ماه مه همان سال، ”قانون دفاع رایش“ بهصورت محرمانه، ساختار نیروهای مسلح را تغییر داد. بر این اساس، رایشسور به ورماخت تبدیل شد و هیتلر به عنوان فرماندهی کل آن منصوب گردید. علاوه بر آن، یک «وزیر جنگ و فرماندهی ورماخت» نیز تحت نظارت مستقیم او تعیین شد. اگرچه این تغییر نام عمدتاً نمادین بود، اما هدف اصلی، ایجاد نیرویی بود که قادر به جنگ تهاجمی باشد، نه نیروی تدافعی که پیمان ورسای ارائه کرده بود. علاوهبر این، قانون سربازی اجباری، یهودیان را مستثنی میکرد و این امر باعث ناامیدی بسیاری از مردان یهودی شد که مایل به اثبات وفاداری خود به آلمان بودند. فرماندهان نظامی با رژیم نازی برای گسترش تولید تسلیحات همکاری کردند. در مارس ۱۹۳۶، ورماخت تازه تأسیس، منطقهی راینلند را دوباره نظامی کرد.
۵ نوامبر ۱۹۳۷: دیدار مجدد هیتلر با رهبران ارشد نظامی
در ۵ نوامبر ۱۹۳۷، هیتلر نشست کوچکی با وزیر امور خارجه، وزیر جنگ و فرماندهان ارتش، نیروی دریایی و نیروی هوایی برگزار کرد. در این جلسه، او دیدگاه خود را دربارهی سیاست خارجی آلمان، ازجمله برنامههایی برای الحاق سریع اتریش و چکسلواکی مطرح کرد. وی تأکید داشت که درصورت لزوم، این اهداف با زور محقق خواهد شد و گسترش بیشتر نیز درپی خواهد داشت. فرماندهی کل ارتش ورنر فون فریچ، وزیر جنگ، فون بلومبرگ و وزیر امور خارجه، کنستانتین فون نورات مخالفت خود را ابراز کردند. این مخالفتها نه به دلایل اخلاقی، بلکه به این دلیل بود که آنها معتقد بودند آلمان از نظر نظامی هنوز آماده نیست، بهویژه اگر بریتانیا و فرانسه وارد جنگ شوند. در روزها و هفتههای پس از آن نشست، چندین مقام نظامی دیگر که از متحوای جلسه مطلع شده بودند نیز نارضایتی خود را ابراز کردند.
ژانویه تا فوریه ۱۹۳۸: ماجرای بلومبرگ-فریچ
در اوایل سال ۱۹۳۸، دو رسوایی در میان فرماندهان ارشد ورماخت به نازیها فرصت داد تا فرماندهانی را که بهطور مطلق از برنامههای هیتلر حمایت نمیکردند (همانطور که در نشست نوامبر ۱۹۳۷ مطرح شد) برکنار کنند. ابتدا در مورد وزیر جنگ، ورنر فون بلومبرگ، که بهتازگی ازدواج کرده بود، اطلاعاتی منتشر شد مبنی بر اینکه همسرش ”گذشتهای“ بحثبرانگیز داشته، از جمله عکسهای پورنوگرافیک. این موضوع برای هیچ افسر نظامی قابل پذیرش نبود. هیتلر (با حمایت کامل سایر ژنرالهای ارشد) خواستار استعفای بلومبرگ شد. تقریباً در همان زمان، پس از اینکه هیملر و رایشمارشال (درجهی نظامی) هرمان گورینگ اتهاماتی دروغین در مورد همجنسگرایی فرماندهی کل ارتش فون فریچ، مطرح کردند، وی مجبور به کنارهگیری شد.
این دو استعفا، بهعنوان ماجرای بلومبرگ-فریچ شناخته شدند. این رسواییها به هیتلر فرصت داد تا کنترل خود را بر ورماخت تثبیت کند. هیتلر شخصاً مسئولیت وزارت جنگ را برعهده گرفت و ژنرال ویلهلم کایتل بهعنوان فرماندهی نظامی نیروهای مسلح منصوب شد. ژنرال والتر فون براوخیچ (Walther von Brauchitsch)، که انعطافپذیرتر بود، جایگزین فریچ شد. این تغییرات تنها ظاهر ماجرا بود. در نشست کابینه در اوایل فوریه، هیتلر موجی از استعفاها و جابهجاییهای اجباری دیگری را نیز اعلام کرد.
مارس ۱۹۳۸ تا مارس ۱۹۳۹: سیاست خارجی و گسترش

از مارس ۱۹۳۸ تا مارس ۱۹۳۹، آلمان یک رشته اقدامات ارضی انجام داد که اروپا را به آستانهی جنگ کشاند. ابتدا در مارس ۱۹۳۸، آلمان اتریش را ضمیمه خود کرد. سپس هیتلر خواستار سودتنلند، منطقهای مرزی در چکسلواکی که اکثریت جمعیت آن آلمانیتبار بودند شد و تهدید کرد که در صورت عدم واگذاری، جنگ را آغاز خواهد کرد. رهبران بریتانیا، فرانسه، ایتالیا و آلمان در تاریخ ۲۹ تا ۳۰ سپتامبر ۱۹۳۸ در کنفرانس مونیخ گرد هم آمدند. آنها برای جلوگیری از جنگ، با الحاق سودتنلند به آلمان موافقت کردند. اما در ۱۵مارس ۱۹۳۹، هیتلر توافق مونیخ را نقض کرد و کنترل کل چکسلواکی را به دست گرفت. این اقدامات، تنشهایی را در میان فرماندهان ارشد نظامی ایجاد کرد. ژنرال لودویگ بک، رئیس ستاد کل، مدتها بود که نسبت به چشمانداز یک جنگ غیرقابل پیروزی اعتراض میکرد. اما همکارانش از حمایت از او خودداری کردند و استراتژی را به دست هیتلر سپردند. در نهایت، بک استعفا داد اما اقدام او بیاثر بود.
۱ سپتامبر ۱۹۳۹: حملهی آلمان به لهستان
در ۱ سپتامبر ۱۹۳۹، آلمان با حمله به لهستان، جنگ جهانی دوم را آغاز کرد و به سرعت این کشور را به زانو درآورد. اشغال لهستان توسط آلمان، فوقالعاده وحشیانه بود. در یک عملیات نظامی وحشتانگیز، پلیس آلمان و واحدهای اساس، هزاران غیرنظامی لهستانی را تیرباران کردند و تمامی مردان لهستانی را به کار اجباری واداشتند. نازیها با حذف رهبران سیاسی، مذهبی و روشنفکران لهستان، به دنبال نابودی فرهنگ لهستان بودند. اگرچه این جنایات عمدتاً توسط اساس انجام میشد، اما ورماخت نیز از این سیاستها بهطور کامل حمایت میکرد. بسیاری از سربازان آلمانی نیز در این خشونتها و غارتها شرکت داشتند. برخی از افسران ورماخت، از این خشونتهای گسترده و بینظمی در میان سربازان خود ناراضی و شوکه بودند. ژنرال بلاسکوویتز و ژنرال یولکس به مافوقهای خود در مورد خشونتها اعتراض کردهبودند اما سریعاً مجبور به سکوت شدند.

۷ آوریل تا ۲۲ ژوئن ۱۹۴۰: حمله به اروپای غربی
در بهار ۱۹۴۰، آلمان به دانمارک، نروژ، بلژیک، هلند، لوکزامبورگ و فرانسه حمله کرد و این کشورها را شکست داد و آنها را اشغال نمود. این پیروزیهای متوالی - بهویژه شکست سریع و شگفتانگیز فرانسه - محبوبیت هیتلر را در داخل و در ارتش به شدت افزایش داد. در نتیجه، آن معدود افسران نظامی که با برنامههای هیتلر مخالفت کرده بودند، اعتبار خود را از دست دادند و امکان سازماندهی هرگونه مخالفت با رژیم، کاهش یافت. پس از پیروزی در اروپای غربی، هیتلر و ورماخت، تمرکز خود را به برنامهریزی برای حمله به اتحاد جماهیر شوروی معطوف کردند.
۳۰ مارس ۱۹۴۱: برنامهریزی حمله به اتحاد جماهیر شوروی

در ۳۰ مارس ۱۹۴۱، هیتلر به طور محرمانه با ۲۵۰ تن از فرماندهان و افسران ستاد خود دربارهی ماهیت جنگ آتی علیه صحبت کرد. او تأکید کرد که این جنگ با خشونتی بیحد انجام خواهد شد و هدف آن نابودی کامل تهدید کمونیسم خواهد بود. حاضران کاملاً آگاه بودند که او خواستار نقض آشکار قوانین جنگ است، اما هیچ مخالفت جدی صورت نگرفت. در عوض، پیرو موضع هیتلر، ارتش آلمان دستوراتی صادر کرد که نشاندهندهی تعهد آن به جنگی ایدئولوژیک و نابود کننده علیه دولت کمونیستی بود. از جمله بدنامترین این دستورات، ”فرمان کمیسر“ و ”فرمان قضایی بارباروسا“ بودند. مجموع این فرمانها و سایر سیاستها، یک رابطهی همکاری روشن میان ورماخت و اساس ایجاد کردند. علاوهبرآن، این دستورات تأکید داشتند که سربازان آلمانی به دلیل تخلفاتشان از قوانین بینالمللی جنگ، مجازات نخواهند شد.
۶ آوریل ۱۹۴۱: حمله به یوگسلاوی و یونان
در۶ آوریل ۱۹۴۱، قدرتهای محور (متحدین) به یوگسلاوی حمله کردند و با سوءاستفاده از تنشهای قومی داخلی، این کشور را تجزیه نمودند. در یکی از مناطق، یعنی صربستان، آلمان یک اشغال نظامی برقرار کرد که با سرکوب شدید و اعمال خشونت علیه جمعیت محلی همراه بود. در طول تابستان همان سال، مقامات نظامی و پلیس آلمان، اکثر یهودیان و کولیها (رومانیها) را در اردوگاههای ویژه زندانی کردند. تا پاییز همان سال، قیام صربها علیه اشغالگران آلمان، تلفات سنگینی به نیروهای نظامی و پلیس آلمان وارد کرد. در واکنش، هیتلر به مقامات آلمانی دستور داد به ازای مرگ هر یک نفر آلمانی، ۱۰۰ گروگان را تیرباران کنند. نیروهای نظامی و پلیس آلمان از این دستور بهعنوان بهانهای برای کشتار تقریباً تمامی مردان یهودی صرب (حدود ۸۰۰۰ نفر)، حدود ۲۰۰۰ کمونیست واقعی یا فرضی، ملیگرایان صرب و سیاستمداران دموکرات دوران بین دو جنگ جهانی و حدود ۱۰۰۰ مرد رومانیایی استفاده کردند.
۲۲ ژوئن ۱۹۴۱: حملهی آلمان به اتحاد جماهیر شوروی
نیروهای آلمانی در ۲۲ ژوئن ۱۹۴۱ به اتحاد جماهیر شوروی حمله کردند. سه گروه ارتش، متشکل از بیش سه میلیون سرباز آلمانی، در جبههای گسترده از دریای بالتیک در شمال تا دریای سیاه در جنوب به خاک شوروی یورش بردند.
براساس دستورات صادر شده، نیروهای آلمانی با خشونتی بیرحمانه، با مردم اتحاد جماهیر شوروی برخورد کردند. آنها روستاها را بهطور کامل به آتش کشیدند و جمعیت روستایی تمامی آن منطقه را به بهانهی تلافی حملات پارتیزانی، قتلعام کردند. میلیونها نفر از شهروندان شوروی به کار اجباری در آلمان و سرزمینهای اشغالی فرستاده شدند. طراحان آلمانی به دنبال بهرهبرداری حداکثری از منابع شوروی، بهویژه محصولات کشاورزی بودند. این استثمار بیرحمانه، یکی از اهداف اصلی جنگ آلمان در شرق بود.
ژوئن ۱۹۴۱ تا ژانویه ۱۹۴۲: کشتار سیستماتیک اسرای جنگی شوروی
از آغاز حمله به شرق، سیاست آلمان در قبال اسرای جنگی شوروی، تحت تأثیر مستقیم ایدئولوژی نازی قرار گرفت. مقامات آلمانی اسرای جنگی شوروی را افرادی فرودست و بخشی از ”تهدید بلشویکی“ میدانستند و با این استدلال که اتحاد جماهیر شوروی به کنوانسیون ژنو ۱۹۲۹ نپیوسته است، خود را از اجرای مقررات کنوانسیون ازجمله فراهم کردن غذا، پناهگاه و مراقبتهای پزشکی برای اسرا و منع استفاده از کار جنگی یا تنبیه بدنی معاف میدانستند. این سیاست، برای میلیونها سرباز شوروی که در طول جنگ به اسارت درآمدند، پیامدهای فاجعهباری داشت.
تا پایان جنگ، بیش از ۳ میلیون اسیر جنگی شوروی (حدود ۵۸ درصد) در اردوگاههای آلمان جان خود را از دست دادند (این رقم در میان اسرای انگلیسی یا آمریکایی حدود ۳ درصد بود). این تعداد تلفات نه یک تصادف و نه نتیجهی اجتنابناپذیر جنگ، بلکه حاصل یک سیاست عمدی بود. ارتش و نیروهای اساس در تیرباران صدها هزار اسیر جنگی شوروی، به دلیل یهودی یا کمونیست بودن یا داشتن ظاهری ”آسیایی“(آسیای مرکزی)، همکاری کردند. سایر اسرا، قربانی راهپیماییهای مرگبار، گرسنگی سیستماتیک، عدم دریافت مراقبتهای پزشکی، کمبود یا نبود سرپناه و کار اجباری شدند. نیروهای آلمانی، بارها دستور گرفتند تا ”اقدامی سریع و قاطع و بیرحمانه“ انجام دهند و بدون درنگ از سلاحهای خود برای ”از بین بردن هرگونه نشان مقاومت“ در میان اسرای جنگی شوروی استفاده کنند.
تابستان-پاییز ۱۹۴۱: مشارکت ورماخت در هولوکاست
بیشتر ژنرالهای آلمانی خود را نازی نمیدانستند اما در اهداف کلیدی با نازیها همسو بودند. از دیدگاه آنها برای حمایت از سیاستهای نازیها، دلایل موجه نظامی وجود داشت. از جمله این باور که کمونیسم نیروی محرک مقاومت است و یهودیان عامل اصلی کمونیسم میباشند.
هنگامی که اساس پیشنهاد داد تا امنیت مناطق پشت جبهه را تأمین کرده و تهدید یهودیان را از بین ببرد، ارتش با فراهم کردن حمایتهای لجستیکی و هماهنگی عملیات، با واحدهای اساس همکاری کرد. یگانهای ارتش به جمعآوری یهودیان برای جوخههای تیرباران کمک کردند، مناطق کشتار را محاصره نمودند و گاه خود در اعدامها شرکت داشتند. آنها گتوهایی برای یهودیانی که از اعدام جان سالم بهدر برده بودند، ایجاد کرده و آنها را به کار اجباری واداشتند. در مواردی که برخی از سربازان نشانههایی از ناراحتی بروز میدادند، ژنرالها با صدور دستورات رسمی، این کشتارها و دیگر اقدامات خشونتآمیز را مشروع جلوه میدادند.
۲ فوریه ۱۹۴۳: تسلیم ارتش ششم آلمان در استالینگراد
نبرد استالینگراد که از اکتبر ۱۹۴۲ تا فوریه ۱۹۴۳به طول انجامید، نقطهی عطفی در جنگ جهانی دوم بود. پس از ماهها نبرد شدید و تلفات سنگین، نیروهای آلمانی باقیمانده (حدود ۹۱۰۰۰ نفر) در ۲ فوریه ۱۹۴۳ ، برخلاف دستور مستقیم، هیتلر تسلیم شدند. دو هفته بعد، وزیر تبلیغات، یوزف گوبلز در برلین سخنرانی خود را ایراد کرد و خواستار آن شد که آلمان تمامی منابع و توان خود را با شدید بیشتری در جنگ تمامعیار به کار گیرد. این سخنرانی، ضمن اذعان به مشکلاتی که کشور با آن مواجه بود، نقطهی عطفی در افزایش ناامیدی در میان رهبران نازی محسوب میشد.
شکست در استالینگراد، نیروهای آلمانی را در حالت تدافعی قرار داد و آغازی برای عقبنشینی طولانی آنها به سوی آلمان شد. این عقبنشینی، با تخریب گسترده همراه بود چراکه ارتش به دستور هیتلر، سیاست ”زمین سوخته“ را اجرا کرد. در همین حال، بر حفظ انضباط نظامی تأکید شد از جمله سرکوب شدید و دستگیری سربازانی که نسبت به پیروزی نهایی آلمان ابراز تردید میکردند.
۲۰ ژوئیه ۱۹۴۴: عملیات والکری
اگرچه بیشتر توطئهگران نسبت به جنایات نازیها بیتفاوت بودند — و حتی برخی از آنها در کشتار یهودیان مشارکت داشتند —با این وجود، گروه کوچکی از افسران ارشد نظامی به این نتیجه رسیدند که هیتلر باید کشته شود. آنها هیتلر را مسئول شکستهای آلمان در جنگ میدانستند و معتقد بودند که ادامهی رهبری او تهدیدی جدی برای آیندهی این کشور خواهد بود. این گروه در ۲۰ ژوئیه ۱۹۴۴ ، تلاش کردند هیتلر را ترور کنند و بمبی کوچک اما قدرتمند را در جریان یک جلسهی توجیهی نظامی در مقر او در پروس شرقی در راستنبورگ منفجر کردند.
هیتلر از این سوءقصد جان سالم بهدر برد و توطئه ناکام ماند. او بهسرعت انتقام گرفت. چندین ژنرال مجبور به خودکشی شدند یا با پیگردهای قانونی تحقیرآمیز مواجه شدند. برخی دیگر در دادگاه بدنام معروف به ”دادگاه مردمی در برلین“ محاکمه و اعدام شدند. باوجودیکه هیتلر نسبت به اعضای باقیماندهی افسران آلمانی بدگمان شده بود، بیشتر آنها تا زمان تسلیم کشور در سال ۱۹۴۵ برای او و آلمان به جنگیدن ادامه دادند.
۱۹۴۵-۱۹۴۸ محاکمههای اصلی جنایات جنگی
پس از تسلیم آلمان در ماه مه ۱۹۴۵، برخی از رهبران نظامی به دلیل ارتکاب جنایات جنگی و جنایت علیه بشریت محاکمه شدند. در محاکمهی ۲۲ جنایتکار اصلی جنگی در ”دادگاه نظامی بینالمللی“ (IMT) در نورنبرگ آلمان که از اکتبر ۱۹۴۵ آغاز شد، ژنرالهای بلندپایه نیز حضور داشتند. ویلهلم کایتل و آلفرد یودل، دو تن از فرماندهان عالیرتبهی نیروهای مسلح آلمان، در این دادگاه مجرم شناخته شده و اعدام شدند. هر دو تلاش کردند مسئولیت جنایات را بر گردن هیتلر بیاندازند؛ اما دادگاه نظامی بینالمللی دفاعیهی اجرای «دستور مافوق» را رد کرد.
سه محاکمهی بعدی که در دادگاه نظامی آمریکا در نورنبرگ برگزار شد نیز بر جنایات ارتش آلمان متمرکز بود. بسیاری از کسانی که محکوم شده بودند، تحت فشار ”جنگ سرد“ و با تأسیس بوندسور (نیروی دفاعی جدید آلمان)، زودتر از دوران محکومیت خود آزاد شدند. متأسفانه، بیشتر مرتکبان جنایات علیه بشریت هرگز محاکمه یا مجازات نشدند.

زیرنویس
-
Footnote reference1.
افالچارلستون، سیاستهای رایشسور. برکلی: انتشارات دانشگاه کالیفرنیا، ۱۹۷۳، ص. ۵۰
-
Footnote reference2.
رابرت بی. کین. نافرمانی و توطئه در ارتش آلمان، ۱۹۱۸–۱۹۴۵. جفرسون، کارولینای شمالی: مکفارلند و شرکت، ۲۰۰۲، صص. ۸۲–۸۳.
-
Footnote reference3.
مبانی تاریخ نظامی آلمان، فرایبورگ ای.ب.: مؤسسه تحقیقات تاریخ نظامی، ۱۹۹۳، ص. ۳۲۹.
-
Footnote reference4.
مؤسسه تاریخ آلمان، ”خلاصهای از دیدار هیتلر با سران نیروهای مسلح در ۵ نوامبر ۱۹۳۷“، تاریخ دسترسی: ۲۵ نوامبر ۲۰۱۹، http://germanhistorydocs.ghi-dc.org/sub_document.cfm?document_id=1540. ترجمه الکترونیکی از صورتجلسه اصلی آلمانی، ”صورتجلسه کنفرانس در صدارت رایش، برلین، ۵ نوامبر ۱۹۳۷، از ساعت ۴:۱۵ تا ۸:۳۰ بعد از ظهر“، ازطریق سایت دردسترس است، که بهصورت اصلی از آلمانی ترجمه شده و توسط وزارت امور خارجه ایالات متحده منتشر شده است.
-
Footnote reference5.
کنفرانس وانسی و نسلکشی یهودیان اروپا: کاتالوگ همراه با اسناد و عکسهای منتخب از نمایشگاه دائمی. (برلین: خانه کنفرانس وانسی، سایت یادبود و آموزش، ۲۰۰۷)، صفحات ۳۹-۴۰.